اتفاقات مهم آرال در آذرشهر
چند وقته که نتونستم برات چیزی بنویسم آخه بابایی اومده بود شهرستان تا ما رو بیاره تهران واسه همین هم همه اش مهمونی بودیم . یک هفته است همه اش داری بر می گردی تا چهاردست و پا بری فقط کارت شده همین. اینقدر تلاش میکنی که برگردی و چهاردست و پا بری ولی زورت نمی رسه. منم این شعر و واست می خونم. بالاما قوربان اینه لر بالام هاواقت ایمکلر تو این عکس تو اولین دفعه بود که برگشته بودی و کلی ذوق می کردی. بخاطر همین خوشحالیت مامان بزرگ اشرف هم رفت واست یه عروسک خوشگل گرفت. ...